پسرم از روی پله ها افتاد. دستش شکست.
بیشتر از من عبد الحسین هول کرد.
بچه را که داشت به شدت گریه می کرد، بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا به او رسیدم، یک تاکسی گرفت.
در آن لحظه ها، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
شهید عبد الحسین برونسی
رای دیدن تصویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.
ثواب این طراحی تقدیم به شهید حمید باکری...
از اینجا شروع شد...
باران شدیدی می بارید، خیابان را آب گرفته بود. چند پیر مرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند.
همان موقع ابراهیم نوجوان از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. باکول کردن پیر مرد ها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم برای شکستن نفسش از این کار ها زیاد انجام می داد. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود.
سلام بر ابراهیم ص 40
برای دیدن تصاویر در اندازه پروفایل با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.
ثواب این طراحی تقدیم به شهدای ثواب گردان حنظله...
از اینجا شروع شد...
همیشه ظهر ها و مغرب مسجد بود. خیلی به نماز علاقه داشت، هنوز هفت سالش نشده بود ولی می گفت: اگر من رو برای نماز صبح بیدار نکنی مدرسه نمی رم.
به نقل از مادر شهید عبدالله معیل
برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.
ثواب این طراحی تقدیم به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ...از اینجا شروع شد
گرم بازی بودیم، به مهدی پاس دادند، فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد تو همین لحظه حساس، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان و گفت: مهدی... آقا مهدی برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر. دیگه ادامه نداد، توپ رو به هم تیمی اش پاس داد و دوید به سمت نانوایی.
منبع: کتاب دوران طلایی
برای دیدن تصاویر در اندازه اصلی با ذکر صلوات بر روی آن کلیک کنید.
ثواب این طراحی تقدیم به آیت الله قاضی...